دلنوشته ای با خودم
نوشته شده توسط : امین

درد داری ؟ 

…آره خیلی 

…میدونی چی عمق وجودمو میسوزونه ؟ 

چی ؟ 

…اینکه حس می کنم اینکه اینقدر داغونم تاوان چه کاریه 

چرا این حس همیشه باهامه درست مثل سایه ای که همیشه ازش ترس داری 

آره می ترسم از آینده و الان می ترسم شاید گنگ باشه اما فقط خودم می دونم چقدر سخته 

انگار خدا داره بدبختیارو روی من امتحان می کنه 

 ولی چرا تو هم باهتم مثل گذشته ها نیستی 

نمی تونم آروم باشم 

چرا نمی ذاری بیام پیشت 

چرا هر فکری میاد تو سرم تو برام یه مانع میذاری 

خسته شدم 

بسه دیگه 

کی مثل گذشته ها خوب میشم 

ستاره ای که خوشحالی شباش این بود که میرفت حیاط و تا ساعت ها به ستاره های مثل خودش نگاه میکرد 

خدایا من کجام ؟! 

دلم برای خودم تنگه 

خیلی تنگه 

....

 





:: بازدید از این مطلب : 122
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 9 مرداد 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: