زندگی تازه من(7)
نوشته شده توسط : امین

98/01/16 یک ماه گذشت از تصمیم تسلیم تقدیر شدن، عشق را به باد هوا سپردن، لحظه ها را یکی پس از دیگری با خوده خود گذراندن .... امیدوار بودن و هر روز و جملات انگیزشی"jole osteen"  را در مغزم تزریق کردن، گذشت. 

از دوستی پرسیدم چرا جملات انگیزشی بعد از مدتی اثر خود را از دست میدهند و او با علم به دانش گفت" جملات انگیزشی مثل حمام برای بدن است و باید پی در پی و مدام پیگیر آن بود...دوباره باید حمام جملات انگیزشی بگیرم سختی کار و هم زمانی آن با کلاس های دانشگاه و ته مانده های پس اندازم چنان در تنگنا قرار میدهدم ک تنها راه چاره را در کار نکردن میبینم.... شرایط زندگیم جوری نیست که بخواهم مثل دخترهای دوروبرم زندگی عادی داشته باشم و فقط فکر تحصیل ..... باشم. یا فقط فکر روزم را به خوشی سپردن...

از طرفی جاه طلبی و بلند پروازی  نهادینه ای که در وجودم هست مرا به ادامه کلاس های  موسیقی و شرکت در کلاسهای یوگا مجبور میکند.

هفته دوم از دانشگاه و اولین کلاس درسی من بعد از سالهاااااااااا. درس عملیا ت نقشه برداری

"بچه ها دوربین ها بردارید و مشغول متر زدن محوطه مسجد دانشگاه شوید. "

هیجان وجودم دوباره اوج میگیرد متر را با یکی از همکلاس هایم که از قضا یک پسر 18 ساله هست بر میداریم و مشغول عملیات برداشت و مساحی محوطه میشویم. چقدر شیرین است متر کردن و مساحی کردن. سرما دستانمان را کرخ کرده و ما هچنان متر میزنیم و به سادگی اعداد روی متر را برای همدیگر میخوانیم. نوبت برداشت می شود برداشت چیست استاد؟ " عجله نکن یاد میگیری"  فرصتی برای یادگیری وجود ندارد باید دانشگاه را به مقصد محل کارم ترک کنم امروز جلسه مدیران  تشکیل می شود و باید گزارش هایم را به موقع بنویسم.

دوباره جاده... روبه روی باند پرواز... و دوباره طبقه دو و اتاق من ... میز من.. با سرعت تمام گزارش هایم را مینویسم و تحویل مدیریت میدهم" هوم خوب است، امروز هم جلسه تشکیل نمیشود" به همین سادگی من نتوانستم عملیات برداشت را یاد بگیرم و مجبور به تهیه گزارشی شدم که به درد هیچ کس نخورد. باید کار کنم ، باید سکوت کنم که موفق شوم.

فرصت برای ناهار خوردن وجود ندارد و باید برای کنترل معایناتم راهی تبریز شوم دل را به دریا میسپارم و از روی عجله سوار ماشین ناشناس راهی میشوم و درست جلوی مطب پیاده میشوم."  خیلی خوب جواب گرفیتم عالی است" و این عالی است برای من بهترین نعمتی است که اکنون دارم چقدر طول کشید تا یاد گرفتم سلامتی بزرگترین نعمت دنیاست و نباید بخاطر هیچ هدف و هیچ عشقی با آن شوخی کرد و آنرا بخطر انداخت بعد از ده دقیقه با عجله راهی ترمینال میشودم و راه شهرم را طی میکنم. باز هم وقت برای شام خوردن وجود ندارد حالا دیگر ساعت 11 شب شده و در اتاق دنج و خلوتم نشسته  ام و چای آرامشم را سر میدهم و با خستگی جسمم آزردگی روجم را نوازش میدهم.

فرصت بر ای فکر کردن ندارم با همان چشمان خسته در دلم برای کسی که همین امروز دلم را شکست شب بخیر میگویم و برایش آرزوهای خوب میکنم. برای همه اطرافیانم آرزوهای خوب میکنم و توکل میکنم و باز هم توکل میکنم

ادامه دارد....





:: بازدید از این مطلب : 146
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 9 مرداد 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: