زندگی تازه من(9)
نوشته شده توسط : امین

آنچه روشن بکند صبح مرا خنده توست..

اولین بار که این جمله را شنیدم فقط تصویر یک نفر در ذهنم نقش بست یک نفر که با تمام وجود خواهان خیر و نیکی و برکت برای زندگیش بودم. حالا نمیدانم آن یک نفر که خنده اش صبح مرا روشن میکرد دقیقا کجای زندگی است؟ اصلا دقیقا کجای زندگی من است و چرا دراین  وقت روز از فصل بهار دوباره این جمله در ذهنم تداعی شد فقط میدانم یا رب هرجا هست سلامت دارش

روزهای سخت و پرمشغله یکی از پس از دیگری درحال سپری شدن هستد،  روزهای پر از هیجان دانشگاه ،با تکالیف جالب و دوس داشتنی و پر از نقشه های غلطی که تحویل استادانم میدهم و مجبورم میکنند دوباره بکشم و آخر شب ها زنار بسته در خدمت تکالیف دانشگاه باشم و صبح ها سپیده نزده مشغول کار در شرکت..

تنگناهای شرکت برای ترک تحصیلم روز به روز بیشتر و سخت تر می شود. مرخصی های درخواست شده ای که تائید نمی شوند.... غیبت های دانشگاه که منجر به تهدید حذف از طرف استادانم می شوند و دوباره تلاش بی وقفه من برای متقاعد کردن استادانم و یادگیری بدون شرکت در کلاسهایم. چقد عطش نشستن در کلاس محیط زیست مهندسی را داشتم.. یا همان درسی که  ماشین آلات عمرانی را به شما معرفی میکند...باید فکری بکنم فکری که برای رسیدن به هدفم مرا نزدیک و نزدیک تر بکند باید راهی باشد حتما راهی هست بی شک چاره ای هست دوباره باید شروع به حمام گرفتن با جملات انگیزشی را شروع کنم تا ناامید نشوم و یادم بیاید وقتی قدم در این راه گذاشتم در فکرم پرورش کدام رویا طنین انداخته بود...

ادامه دارد....





:: بازدید از این مطلب : 127
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 9 مرداد 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: