ژندگی تازه من(10)
نوشته شده توسط : امین

چقدر دلم فریاد کشیدن میخواهد و هق هق زیر گریه زدن....

دلیلش را نمیدانم فقط دلم میخواهد...

مگویند این جور مواقع ضمیر ناخود آگاه شما دلتنگ کسی است که ضمیر خود آگاه شما اور ا فراموش کرده.... من که خود میدانم دلتنگ چه کسی هستمدیگر خودآگاه و ناخود آگاهم هم یکی شده اند

اوضاع زندگی خوب است همه چیز دارد خوب پیش میرود زمان حضور در کلاسها به اتمام رسیده و اوضاع کاری هم به نسبت آرام هست. اوضاع منزل دولت هم داردخوب پیش میرود.

چیزی در دلم مرا به سکوت مطلق وادار میکند چیزی غمناک، شبیه نگاه رمزآلود در نگاهم جاریست، به اشیا نگاه میکنم به انسانها نگاه میکنم به رابطه بین انسانها به اعتقادات انسانها ....و چیزی شبیه هیچ و دیگر هیچ. چیست راز بزرگ این هستی؟

چیزی تا تولد سی و چند سالگیم نمانده، اولین سالی است که بزرگ شدنم را حس میکنم، فهمیده تر شدنم را ،عاقل تر شدنم را و عاشق زندگی شدنم را

ادامه دارد....

 





:: بازدید از این مطلب : 124
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 9 مرداد 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: