این روزها عجیب سر درگم و پریشانم .
از یک طرف توی این چند هفته کلی دوست و فامیل را به خاک سپردیم . نمی دانم چرا اینطوری شده آدم های اطراف دارن یکی یکی می میرنه . یک جور تلنگر برای اینکه من هم باید یواش یواش و شاید هم خیلی تند آماده رفتن بشم . بعضی وقتا فکر می کنم چه کارهایی هست که دلم می خواهد قبل از اینکه بمیرم انجام بدم . کارهای نیمه تمام . نمی دانم . این روزها دارم بهش فکر میکنم.
مردن رو دوست ندارم . اما می دانم یک بخشی از زندگی هر آدمی هست که هیچ کاری هم نمشه باهاش کرد .
دلم می خواهد برای چند نفر یک نوشته به جا بگذارم که بعد از اینکه من مردم بخوانن . شاید بتوانم اون موقعه همه حرف های دلم رو بهشون بزنم .
دارم روش فکر می کنم . شاید هم به همین زودی شروع کردم . البته نمی دانم واقعا کی نوبت من می شه .
:: بازدید از این مطلب : 87
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0