بازم قراره همدیگر رو ببینیم . توی دلم کلی ذوق دارم . اینکه نمی توانه ازم دست بکشه . اینکه مال منه . اینکه خودش هم قبول داره که کنار من حالش بهتره .
خوشحالم . اما توی دلم یک جورای هم نگرانم . در واقع یاد گرفتم که وقتی هم خوشحالم زیاد خوشحالی نکنم . به قول مامانم ما همیشه موقع خندیدن باید فکر کنیم یک خرمالو گس توی دهنمونه و زیاد از ته دل نخندیم . چون همیشه باید یک جوری تاوانش رو بدیم .
حالا من هم بین خوشحالی و نگرانی دست و پا می زنم . اما فکر کنم ولی خوشحالم .
:: بازدید از این مطلب : 94
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0