شبی که گذشت.
نوشته شده توسط : امین

با هزار تا دوز و کلک ، سر هم کردن چیزهای مختلف بالاخره یک شب دیگه کنار هم بودیم . از اینکه کنار هم هستیم لذت می بریم و در کنار هم خوش می گذرونیم .

اما نمی دانم چرا حس می کنم در زمانی که احساس خوشبخت بودن دارم سعی می کنه یک جوری حالم رو بگیره و حرصم بده .

چرا باید بعد داشتن لحظه های خوب با هم بودن از رابطه های قبلی اش حرف بزنه. من باید چی کار کنم ساکت باشم و فقط گوش کنم . ازش بخوام که ادامه نده . یا همچین بزنم تو دک و پزش که یادش بره داشته چی می گفته .

نا خودآگاه انقدر قلب و روحم درد می گیره که ساکت می شم . اونجاست که از خودم می پرسم چرا اینجام . چرا باید من انقدر وابسته به این آدم باشم .

اما واقعاً قصدش از بیان اون خاطرات چیه ؟ می خواهد بگه که دوست داشتنیه و همه بهش علاقه مند می شن . می خواد بگه تو راضی کردن زن ها خیلی ماهره . خوب من که  همه اش میگم عاشقشم . پس می خواهد چی رو ثابت کنه .

درست و غلط این رابطه کجاست ؟ بعضی وقتها فکر می کنم اگر جرات ترک کردنش رو داشتم اونی که چیزی از دست می داد من نبودم بلکه اون بوده . کسی رو که عاشقانه و خالصانه وبی هیچ چشمداشتی دوستش داشته رو از دست داده و باید با زندگی روتین روزانه اش کنار بیاد .و بره سراغ آدم هایی که می خواهند چند وقتی رو با یکی سپری کنن . حالا فرق نکنه که اون ادم کی باشه و خیلی زود برن سراغ یکی دیگه .

اما تکلیف من چیه ؟ من باید چی کار کنم ؟





:: بازدید از این مطلب : 79
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 16 مرداد 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: