با هزار تا دوز و کلک ، سر هم کردن چیزهای مختلف بالاخره یک شب دیگه کنار هم بودیم . از اینکه کنار هم هستیم لذت می بریم و در کنار هم خوش می گذرونیم .
اما نمی دانم چرا حس می کنم در زمانی که احساس خوشبخت بودن دارم سعی می کنه یک جوری حالم رو بگیره و حرصم بده .
چرا باید بعد داشتن لحظه های خوب با هم بودن از رابطه های قبلی اش حرف بزنه. من باید چی کار کنم ساکت باشم و فقط گوش کنم . ازش بخوام که ادامه نده . یا همچین بزنم تو دک و پزش که یادش بره داشته چی می گفته .
نا خودآگاه انقدر قلب و روحم درد می گیره که ساکت می شم . اونجاست که از خودم می پرسم چرا اینجام . چرا باید من انقدر وابسته به این آدم باشم .
اما واقعاً قصدش از بیان اون خاطرات چیه ؟ می خواهد بگه که دوست داشتنیه و همه بهش علاقه مند می شن . می خواد بگه تو راضی کردن زن ها خیلی ماهره . خوب من که همه اش میگم عاشقشم . پس می خواهد چی رو ثابت کنه .
درست و غلط این رابطه کجاست ؟ بعضی وقتها فکر می کنم اگر جرات ترک کردنش رو داشتم اونی که چیزی از دست می داد من نبودم بلکه اون بوده . کسی رو که عاشقانه و خالصانه وبی هیچ چشمداشتی دوستش داشته رو از دست داده و باید با زندگی روتین روزانه اش کنار بیاد .و بره سراغ آدم هایی که می خواهند چند وقتی رو با یکی سپری کنن . حالا فرق نکنه که اون ادم کی باشه و خیلی زود برن سراغ یکی دیگه .
اما تکلیف من چیه ؟ من باید چی کار کنم ؟
:: بازدید از این مطلب : 79
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0