خاطرات
نوشته شده توسط : امین

تکه تکه خاطرات با هم بودن ، نقش سرد چهره ام ،و حسرتی در اوج بی هم بودن گاهی بی اختیار می آید و بی صدا میریزد بی آنکه کسی فهمیده باشد اشکهایم را میگویم... بوی عطر بی محبتی ها ، حال گرفته دلم ، بی خیال مهم نیست گلم در نبودنت هم بودنت را میبینم ، در این شب سرد ، سراغت را از روشنی ها میگیرم بهانه میگیرد ، همه چیز را به دل میگیرد وقتی میگیرد ، تمام غمها درونش مینشیند دلم را میگویم... گفتم بگذریم از روزیهایی که گذشته ، تو درون آن روزها بودی و نگذشتم از خاطراتت... جای خالی تو ، نفسهایم که بی حوصله میروند و می آیند... آری من هنوز زنده ام، در اوج شکستنم ، در لحظه یخ زدنم زنده ام ، ولی مثل مرده ها ، چون به عشق تو دلخوشم این روزها عشقی که هست اما نیست ، میدانم دلم اینک دردش چیست منتظرت میمانم گرچه میدانم نمی آیی تو میدانی دوستت دارم و باز هم مرا نمیخواهی... میدانی بی تو میمیرم و با من نمیمانی یادش بخیر ، هنوز جای آخرین بوسه ات بر روی گونه ام مانده.... هنوز صدای آخرین حرفت در گوشم میپیچد که گفتی تا ابد مال منی... 

 





:: بازدید از این مطلب : 77
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 13 مرداد 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: