_ الان شدت بارون خیلی بیشتره ، تگرگ میباره بیشتر . بعد مدت ها رعد برق دیدم ، اونم چه رعد و برق هایی . هم ترسناک هم با شکوه . با این سروصدا ها ، طبیعت وحشی شده .
_ اون درسی که میان ترمشو داشتم ؛ اصلا نرفتم سر جلسه . استاد از یکی پرسیده بود که من کجام ؛ چون دانشجو عادی ای برا اون کلاس نبودم . به هر حال اهمیت نداره . میان ترم سه شنبه رو خوب دادم ولی .
_ سر قضیه های انجمن و یه سری کارای فوق درسی دانشگاه ذهنم درگیر شد که اونم باز مهم نیست .
_ یه پلن ریختم برا ریکاوری این 2 هفته مزخرف اخیر . کلید ویلا رو از بابا گرفتم و با یکی از بچه ها رفتیم باغ . شام رو زدیم و بعدش 1 نفر دیگه هم اضافه شد . 2 نصف شب زدیم بیرون و شام دوم هم زدیم . فرداش هم نفر چهارم اضافه شد و در کل خیلی خوش گذشت ، خیلی داستان داشتیم که حوصله تایپ ندارم .
_ بارون الان بند اومد .
_ ذهنم الان درگیر یه مسئله خاصه . از یک نفر مطمئن نیستم . قبلاً فکر میکردم وجود یه حس اولیه خیلی مهمه برای شروع عشق . یه حس اولیه که دل آدم یه طوری شه
_ اما همین حس 2 بار اشتباه کرده . برای همین الان حس میکنم اونی که نزدیک 3 سال میشناسمش و اخیراً خیلی بیشتر بهش فکر میکنم ، خود طرفه . اما مطمئن نیستم . . .
:: بازدید از این مطلب : 82
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0