_ این هفته آخر کلی تجربه و خاطره خوب و بد کسب کردم .
_ اول اینکه هوا هنوز بارونی بود . 1 روز از دانشگاه رو پیچوندم و با یکی از بچه های جدید ( ینی مال دوره دانشگاه نه مدرسه ) رفتیم باغ . اونجا هوا بشدت خفن بود و یه ریلکس خیلی خوبی کردم که هیچ وقت یادم نمیره .
_ یه چند تا تجربه از این انجمن و داستان های پیش آمده کسب کردم :
* اول اینکه هرجا میخوام وارد شم با اشراف کامل اطلاعاتی اقدام کنم
** دوم اینکه شاید تا یجایی من و دور بریام یه تیم باشیم ، اما ممکنه منافع ایجاب کنه بقیه بهت پشت کنن . . . شاید باید بیشتر دقت داشت که یک نفر از همون اول دنبال منافع شخصی خودش نباشه نسبت به جمع و کل گروه
*** هرکس پشت اون یکی حرف بزنه پیش تو ، پیش اونم پشت تو حرف میزنه . این رفاقت هان که میمونن ، بقیه چیزا میان و میرن . . . نباید گول خورد .
_ خلاصه دنیا ارزش نداره آدم بخاطر یه سری حس فِیک مثل حسادت ، کینه ، خودبرتر بینی و . . . حال خودش رو خراب کنه . باید عاشق بود و لذت برد و زندگی کرد . باید مردم رو دوست داشت ، گیاه ها رو دوسن=ت داشت ، با بچه ها بازی کرد ، زیر بارون رفت بیرون . باید اینقد خندید که بگن طرف دیوونست .
_ خب حالا منم و هفته بعد و 3 تا میان ترم . البته شرایط رو برای یکی از اساتید ظرح دادیم و گفت برا شنبه رو بعداً میتونید بدید . ولی خب بازم وضع اسفناکه :)
_ اما ماه رمضون و لایف استایل متفاوتی که داره . امروز روز اولش بود ولی امسال اصلا حالو هوا رمضانی نیست. نمی دونم چرا ولی من حس نکردم .
_ تقریباً بعد چند سال فهمیدم رو کیا تو دانشگاه سرمایه گذاری کنم . از بچه های قدیم هم مشخصن تا حدودی . میشه گفت تیم رو بستم . البته نفر اصلی هنوز مونده . . .
_ شاید عشق در یک نگاه درست نباشه . شده من در یک نگاه جوری قلبم تپیده که نگو . . . ولی بعداً نظرم راجب طرف کامل تغییر کرده . اصلا الان که عقلم جا افتاده ، ملاک هام عوض شدن و اصلا از یه سری که بدم میومد الان خوشمم میاد .
_ الانم یکی هست که بهش فکر میکنم . منی که حرفم حرفه و گفته بودم اینستاگرام نمیام دیگه ، بخاطر اون برگشتم . چند بار هم رفتم دایرکت سر استوری هاش ، اما اون هیچ وقت چراغ سبزی نداده . ضمناً اینکه حس میکنم یکی از دوستامم بهش تمایل داره ، حسی که البته نسبت به خودش هم داشتم . . . یعنی فکر میکردم از من خوشش میاد . 2 سال ندید گرفتمش . هرجا حرفی زد جواب سرد دادم . حتی یه بار تو گروه یه چیزی گفتم بهش که بچه ها گفتن بعد اون حرفت رفته گریه کرده . خب خر بودم دیگه . حالا شاید برعکس شده و اون از من بدش میاد . شاید اگر به من فکر هم میکرد الان بیخیال شده . اون روزی که با یکی ببینمش ، من یه لوزرم . . .
_ شاید اون روز خوب بیاد . شاید همه چیز درست شه . . .
:: بازدید از این مطلب : 73
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0