نقشه راه امیرعلی
نوشته شده توسط : امین

   ✍رضا جوشن

 

 

اميرعلي به تازگي در رشته جغرافيا، مدرک کارشناسي خود را از يکي از دانشگاه هاي معتبر کشور اخذ کرده و به کرمان برگشته بود. او قبل از ورود به دانشگاه، خدمت نظام وظيفه را انجام داده بود و در حال حاضر تنها دغدغه اش پيدا کردن شغلي بود که عاشقش باشد.


او به خوبي مي دانست که اگر شغلش را با عشق و علاقه انتخاب نکند، خيلي زود خسته و دلزده خواهد شد؛ علاوه بر اين او اميدي هم به استخدام نداشت و درک کرده بود که براي رشته اي مثل جغرافيا، استخدام شدن در يک جاي معتبر و مرتبط با اين رشته به اين سادگي ها نيست. بنابراين به جاي جستجوي سازمان هايي براي استخدام، تصميم گرفته بود در جستجوي علائق و پيدا کردن توانمندي هايش باشد؛
او قبلاً در کتابي به نقل از هنري فورد خوانده بود که  براي ايجاد درآمد و توليد ثروت، مي بايست نيازي را شناسائي کند! و ايمان داشت که اگر وقتش را بجاي جستجوي شرکت هاي در حال استخدام، براي جستجوي يک نياز از مردم يا نيازي از کشور صرف کند، به نتايج هيجان انگيزتري دست مي يابد.
يک شب که در حال مشاهده برنامه اي از تلويزيون بود، ناگهان خبري که به صورت زيرنويس در حال پخش شدن بود، حواسش را به خود جلب کرد؛ خبر، حاکي از آمار مهاجرت ايرانيان به کشورهاي غربي بود! اين خبر که به ظاهر معمولي به نظر مي رسيد آن چنان اميرعلي را تحت تأثير قرار داد که براي ساعت ها هوش و حواس او را از دنياي پيرامونش گرفت و البته بعدها اميرعلي اذعان مي کرد که اين خبر فکر او را براي همه عمرش تغيير داده است!
اميرعلي مأموريت خود را دريافته بود! 
او بايد کاري مي کرد!
کشور به نيروي انساني خود نياز داشت؛ اما شرايط طوري رقم خورده بود که بعد از سال ها سرمايه گذاري روي نسل جوان، زماني که به سن ثمردهي مي رسيدند، از کشور مهاجرت مي کردند و اين واقعاً يک فاجعه بود!
او بايد ايران را به مردمش مي شناساند!
او بايد فرصت هايي که در کشور وجود داشت را به هم وطنانش معرفي مي کرد!
شايد او براي همين جغرافيا خوانده بود!
حتماً خداوند، اين استعداد و توانمندي را در او ديده بوده که در اين مسير قرارش داده بوده!

آن شب تا صبح نخوابيد؛ او " مأموريت خود را دريافته بود! " او مطمئن بود که با توجه به رشته تحصيلي اش، اگر در حوزه منابع طبيعي و موضوعات مرتبط با آن تمرکز کند، بهتر از پس اين کار بر مي آيد و اتفاقاً اگر برنامه ها به خوبي پيش برود، درآمد خوبي هم مي تواند داشته باشد.
بعد از نماز صبح، به ياد ايام تحصيل، پشت ميز تحرير کوچکي که کنار اتاقش بود نشست، دفترچه يادداشتي برداشت و در صفحه اول آن با خط درشتي نوشت:


مأموريت: 
مي خواهم منابع طبيعي و فرصت هاي شغلي و درآمدي مرتبط با آن را در کشورم، ايران، شناسائي و مردم را با آن آشنا کنم.


بعد از نوشتن مأموريت در صفحه اول دفترچه، همانجا روي ميز تحرير خوابش برد؛ در خواب، رؤيائي ديد که زندگي او را براي هميشه دگرگون ساخت. او در خواب ديد که در حال دريافت لوح تقدير از رئيس جمهور است و در بين تشويق جمعيت، مي شنيد که مجري برنامه دليل اين تقدير را ورود سرمايه گذاران خارجي به کشور و سرمايه گذاري بر روي طرح هاي اميرعلي اعلام مي کند!
از خواب پريد و از فرط هيجان از روي صندلي اش افتاد. او به تصميم خودش ايمان پيدا کرده بود و اين رؤيا را نشانه اي از طرف خداوند مي پنداشت. او ديگر مصمم شده بود که راهش را درست انتخاب کرده است.
دفترچه يادداشت را برداشت و در همان صفحه اول با چند خط فاصله، درست در زير مأموريت نوشت:


چشم انداز: 
جذب توريست سرمايه گذار بجاي مهاجرت مردم


گرچه اين چشم انداز اميرعلي، بعدها دستخوش تغييراتي شد و در چند نوبت نگارش و ادبيات آن با نظر مشاورين و همکارانش عوض شد، اما اين جمله به عنوان اولين آرمان که رؤياي دريافت تقديرنامه از رئيس جمهور را يادآوري مي کرد، براي هميشه سرلوحه تصميم گيري ها و فعاليت هاي اقتصادي اميرعلي بود.


او با اين دو جمله اي که در صفحه اول دفترچه اش يادداشت کرده بود، حالا مي دانست:
 مي خواهد "چه کاري" انجام دهد؟
 "چرا" بايد آن کار را انجام دهد؟ و
 "تا کجا" بايد ادامه دهد؟
 اما او حالا با دو چالش بزرگ مواجه بود! "از کجا" بايد شروع مي کرد و"چگونه" بايد به سمت چشم اندازش حرکت مي کرد؟

اميرعلي در بين ميليون ها انسان سردرگم امروزي، آدم خوش شانسي بود که به طور شانسي توانسته بود ظرف مدت يک روز، فلسفه زندگي خود را پيدا کند و چشم اندازي هيجان انگيز که در او شور و اشتياق ايجاد مي کرد را در راستاي اين فلسفه وجودي تدوين نمايد؛ اما هر چه بيشتر مي انديشيد بيشتر به لايه هاي بعدي اين مسير پي مي برد و متوجه مي شد که قرار گرفتن در اين مسير و پيشروي در آن به اين سادگي ها هم نيست و براي عملياتي کردن آن، تنها عشق و اشتياق کافي نيست، با اينکه اين دو، موتور اوليه براي حرکت است و در طول مسير هم نمي گذارد انسان مأيوس و خسته شود اما شرط کافي براي موفقيت نيست و حالا وقت آن است که چالش هاي بعدي را حل کند.


اين امر چند روزي زمان برد، اما در نهايت نقشه زيبا و مؤثري ترسيم شد که اميرعلي اسم آنرا نقشه راه گذاشت. جالب اينکه بعد از گذشت سال ها، امير علي که امروزه يکي از بزرگترين شرکت هاي گردشگري و جذب توريست سرمايه گذار در کشور را دارد، هنوز اولين نقشه راهي که در دفترچه يادداشتش ترسيم کرده بود را با خود دارد و در همه سخنراني هايي که دعوت مي شود، آنرا به مخاطبين نشان داده و توضيح مي دهد.
اميرعلي در سخنراني ها و ارائه هايش شکل زير را به حاضرين نمايش داده :

 

 

و اينچنين توضيح مي دهد:
بعد از تعيين مأموريت (رسالت) و چشم انداز (آرمان) متوجه شدم که براي عملياتي کردن آن مي بايست اهداف و برنامه هايي را تعريف و تدوين کنم؛ بنابراين تصميم گرفتم اين اهداف و برنامه ها را در سه لايه کلان، ميان مدت و خرد تقسيم بندي کنم تا خودم و افرادي که قرار است در اين مسير با من همکاري نمايند کمتر گيج بشويم و در هر لحظه بتوانيم مشخص کنيم که در کجاي مسير هستيم.
اسم لايه اول را اهداف و استراتژي هاي (راهبردهاي) کلان گذاشتم؛ من براي چشم اندازم، زماني را تعيين نکردم و معتقد بودم همواره بايد در مسير دستيابي به آن تلاش کنم، در واقع چشم انداز را به گونه اي تدوين کرده بودم که شايد هيچگاه به طور مطلق قرار نبود به آن برسم ولي هميشه مي توانستم در آن مسير حرکت کنم؛ چشم اندازم به ميزان زيادي در من شور و هيجان و اشتياق ايجاد مي کرد براي حرکت و اين برايم کافي بود!


اما براي اينکه تصميمم اجرائي شود مجبور بودم از رؤياهايم فاصله بگيرم و پايم را روي زمين بگذارم، از همين رو چشم اندازم را در وهله اول به 2 هدف پنج ساله تنزل دادم. مي دانستم که چاره اي جز اين ندارم، من به يکباره نمي توانم به رؤياها و آرمانم برسم. ابتدا تلاش مي کردم اهداف خيلي بزرگي را ظرف مدت 10 سال تعريف کنم، اما با ملاحظه وضعيت مالي و منابعي که در اختيارم بود و همچنين با توجه به شرايط اقتصادي و سياسي و اجتماعي کشور، دو هدف را 5 ساله تعريف کردم.


اهداف کلان اميرعلي:
1-  شناسائي و فروش 7 طرح سرمايه گذاري در حوزه منابع طبيعي استان اصفهان ظرف 5 سال
2-  شناسائي و فروش 5 طرح سرمايه گذاري در حوزه منابع طبيعي استان سيستان و بلوچستان ظرف 5 سال


من اين دو استان را از اين لحاظ انتخاب کردم که اولاً منابع طبيعي جالب و زيادي در اين دو استان وجود داشت، ثانياً تقريباً به کرمان نزديک بود و هزينه کمتري صرف مي شد، علاوه بر اين ها من در هر دو استان اقوامي داشتم که مي توانستم از آنها کمک هايي بگيرم و اين موارد دقيقاً همان منابع و فرصت هايي بود که من براي تعيين اهدافم به درستي از آنها بهره بردم. با توجه به همين ملاحظات من در تعيين اهدافم به اعداد 7 و 5 رسيده بودم. گرچه در طول مسير مجبور شدم تغييراتي روي آنها انجام دهم.
در مرحله بعد براي اينکه ظرف 5 سال به اين دو هدف کلان بتوانم دست يابم، بايد راه هاي رسيدن به آنها را انتخاب مي کردم، بنابراين راه هاي زير را براي رسيدن به هدف اول در دفترچه ام نوشتم:


استراتژي هاي کلان:
1-1- استفاده از مسير زميني براي رفت و آمد به اصفهان؛ ( چون اولاً کرمان به اصفهان مسير دريائي يا هوائي ندارد، ثانياً هزينه هايش برايم کمتر بود، ثالثاً اميدوار بودم در مسير رفت و آمد هم بتوانم فرصت هاي سرمايه گذاري جديدي با موضوع منابع طبيعي اين منطقه پيدا کنم. )
1-2- برقراري ارتباط مؤثر با اداره کل منابع طبيعي و سازمان حفاظت محيط زيست استان اصفهان 
1-3- برقراري ارتباط با مرکز آمار ايران و بانک مرکزي ( به منظور بررسي طرح هاي قبلي اجرا شده در کشور )
1-4- مراجعه به بانک هاي استان اصفهان ( به منظور شناسائي سرمايه گذار )


جالب بود که تا آن موقع همه چيز را در ذهنم نگه مي داشتم و زياد عادت به نوشتن نداشتم، اما حالا که براي رسيدن به رؤياهايم در حال نوشتن اهداف و برنامه هايم بودم متوجه مي شدم که چقدر نوشتن بر روي تمرکز ذهني، تأثير دارد؛ تدوين کردن باعث  مي شد من وقت و پول و انرژيم را صرفه جوئي کنم، چون با نوشتن متوجه مي شدم که منابع محدودي در اختيار دارم و در نتيجه مجبورم بر روي اهداف معدودي تمرکز کنم. اولين دفعه اي که متوجه اين موضوع شدم در همين مرحله نوشتن اهداف کلان و راهبردهاي مربوطه بود. وقتي 4 مورد استراتژي فوق را نوشتم متوجه شدم که من فعلاً نه پول زيادي دارم که بتوانم به طور موازي به دو استان بپردازم و نه گروهي از افراد در اختيارم دارم که بتوانم اين کار را انجام دهم. قبل از نوشتن فکر مي کردم کار زيادي ندارد و خودم به هر دو استان مي توانم برسم، اما با نوشتن بود که متوجه شدم در هر منطقه اي که انتخاب کنم، فعاليت هاي زيادي هست که بايد انجام دهم.


بنابراين در همين مرحله تصميمم را عوض کردم و هدف کلان دوم را منوط به انجام هدف 1 کردم. با خودم گفتم اگر به هدف شماره يک رسيدم، در اين صورت پول زيادي خواهم داشت که بتوانم به هدف بعدي برسم. حتي به اين هم فکر کردم که اگر با يک هدف شروع کنم و همه تمرکزم را بر روي آن بگذارم، هم تجربه ام در اين زمينه زياد مي شود و هم براي رسيدن به اهداف بعدي سرمايه لازم را بدست مي آورم و در نتيجه ديگر لازم نيست که هر 5 سال يکبار، يکي از استان ها را انتخاب کنم، بلکه همه سختي کار فقط اولين استان خواهد بود و بعد از آن با نرخ رشد بسيار تندي مي توانم به اهداف بعدي و بعدي برسم که دقيقاً همين اتفاق هم افتاد.


بگذريم . . .
اميرعلي هميشه به اينجاي سخنانش که مي رسيد، براي اينکه حوصله حاضرين سر نرود، سعي مي کرد موضوع را خلاصه کند و از اينرو با گفتن " بگذريم " بحث را اينگونه ادامه مي داد:


در هر صورت من بعدها و در زمان اجرا متوجه شدم برخي از استراتژي ها را بايد تغيير بدهم، مثلاً مرکز آمار، اطلاعاتي که من انتظار داشتم را در اختيارم نمي گذاشت و يا بانک مرکزي همکاري لازم را نمي کرد. همچنين من متوجه شدم که بانک ها در هر منطقه اي، اطلاعات مشتريانشان را در اختيار کسي قرار نمي دهند و من براي شناسائي سرمايه گذاران مي بايد به ادارات صنعت، معدن و تجارت استان ها مراجعه کنم. در هر صورت بعد از همه اين تجربيات و بررسي ها، هدف کلان و استراتژي هاي کلان من به شرح زير نوشته شد:


هدف کلان: 
شناسائي و فروش 7 طرح سرمايه گذاري در حوزه منابع طبيعي استان اصفهان

استراتژي هاي کلان:
1-1- استفاده از مسير زميني براي رفت و آمد به اصفهان
1-2- برقراري ارتباط مؤثر با اداره کل منابع طبيعي و سازمان حفاظت محيط زيست استان اصفهان 
1-3- مراجعه به اداره کل صنعت، معدن و تجارت استان اصفهان و برقراري ارتباط با آنها


هدف کلان و استراتژي هاي مربوط به آن مشخص شده بود، اما هنوز نمي دانستم از کجا بايد شروع کنم، هنوز قدرت تصور 5 سال بعد را نداشتم و برايم سخت بود که بتوانم خود را در آن زمان بعد از دستيابي به هدف تصور کنم، مجبور بودم باز هم هدفم را کوچکتر کنم، هم به لحاظ اندازه و هم به لحاظ زمان.

در دفترچه ام اينگونه يادداشت کردم:
هدف يکساله:
شناسائي و فروش 1 طرح سرمايه گذاري در حوزه منابع طبيعي استان اصفهان


معتقد بودم اگر هدفم خيلي بلندپروازانه باشد، شايد بطور ذهني دلسرد بشوم، بنابراين با توجه به اينکه شناخت زيادي از کاري که مي خواستم انجام بدهم نداشتم، براي اولين سال و براي شروع، تصميم گرفتم حداقل يک طرح سرمايه گذاري بتوانم شناسائي کرده و سرمايه گذار مناسبي براي آن پيدا کنم و ايده ام را به او بفروشم. دائماً با خود مي گفتم اگر بتوانم چنين کاري بکنم قطعاً در سال هاي بعدي با توجه به افزايش تخصص و تجربه، به تعداد بيشتر و بيشتري خواهم رسيد.
همچنين براي رسيدن به اين هدف يکساله به استراتژي هاي کلاني که نوشته بودم نگاهي انداختم و تصميمات زير را گرفتم:


استراتژي هاي خرد (براي دستيابي به هدف ميان مدت- سالانه):
- استفاده از اتوبوس ( آن موقع بليط اتوبوس از قطار ارزانتر بود، در ضمن هر روز از کرمان به اصفهان اتوبوس داشت در حاليکه قطار هفته اي دو روز بود )
- پيدا کردن مسير ارتباطي مؤثر در اداره منابع طبيعي استان اصفهان و آشنائي با فرآيند شناسائي طرح هاي منابع طبيعي
- پيدا کردن مسير ارتباطي مؤثر در اداره صنعت، معدن و تجارت استان اصفهان و آشنائي با فرآيند شناسائي سرمايه گذاران


اميرعلي هميشه به اينجاي سخنراني اش که مي رسيد، اينگونه ادامه مي داد:
از حضار اجازه مي خواهم تا خاطره اي را برايتان تعريف کنم، يادم مي آيد که زماني که در يکي از اداره ها به دنبال پيدا کردن مسير و فرآيند شناسائي طرح هاي سرمايه گذاري بودم، يکي از ارباب رجوع هاي همان اداره که در رفت و آمدهاي زياد با هم آشنا شده بوديم، به من گفت اگر مي خواهي زودتر به هدفت برسي بايد به فلان کارشناس اين اداره، هديه اي بدهي؛ در اينصورت خيلي راحت هر اطلاعاتي بخواهي در اختيارت قرار مي گيرد؛ جا نخوردم، چرا که خاطرات زيادي در اين رابطه از اطرافيانم شنيده بودم، اما من همواره مأموريت و چشم اندازم جلوي چشمم بود و به خوبي مي دانستم که فلسفه همه اين تلاش ها و زحمات و رفت و آمدها اين است که مردم کشورم در همين سرزمين بمانند و کمتر به کشورهاي بيگانه مهاجرت کنند و مسلماً يکي از دلايل اين مهاجرت ها هم همين بي قانوني ها هست، چطور ممکن است که من با چنين مأموريتي دست به کاري خلاف قانون بزنم. محال است . . . محال . . . 


همانجا تصميم گرفتم به محض برگشت، بيانيه اي را تدوين کنم که اعتقادات و باورهاي من در آن آمده باشد، مي خواستم زماني که گروه بزرگي را در اطراف خود داشتم، همه آنها بدانند که من با چنين رويکردي اين مجموعه را ايجاد کردم و حاضر نيستم به هر قيمتي به اهدافم برسم. اين بيانيه بعدها در بين همکارانم با عنوان بيانيه خط مشي و ارزش ها معروف شد:


خط مشي و ارزش ها:

  • کسب رضايت خداوند متعال و پايبندي به سياست ها و قوانين کشورم، ايران  
  • ارزش افزائي و حرکت دائمي در مسير رشد و تعالي  
  • حفظ کرامت انساني و توانمندسازي نيروي انساني به عنوان ارزشمندترين سرمايه 
  • برقراري تعامل مؤثر با ذينفعان و جلب رضايت آنها 
  • ارتقاء فرهنگ سازماني بويژه در زمينه هاي نظم و آراستگي، وقت شناسي، صداقت و امانت داري، ادب و احترام، انتقادپذيري و صرفه جوئي 
  • توجه به شايسته سالاري 
  • پايبندي به اصول اخلاقي و سلامت اداري 
  • دانش محوري، همدلي، خلاقيت و مسئوليت پذيري 
  • توجه به خرد جمعي وتصميم گيري با استفاده از مديريت مشارکتي 
  • ايجاد محيطي امن و سالم و عاري از هرگونه خطرات احتمالي 

اين ها مواردي است که رويکردهاي من به کسب و کار را نشان مي دهد. اين ها اعتقادات قلبي من بوده و همواره خودم را ملزم به رعايت آنها مي دانم. اين بيانيه همانند دو خط قرمز است که دو طرف جاده را براي من و همکارانم مشخص مي کند و همه ما    مي دانيم که اگر فردي از ميان ما از اين خط قرمز عبور کرد، ديگر جائي در اين تيم نخواهد داشت.


حضار محترم
به خط مشي و ارزش هاي خودتان پايبند باشيد و به آن احترام بگذاريد تا ديگران برايتان احترام قائل باشند.


اين آخرين جمله اي بود که اميرعلي هميشه در رابطه با خط مشي و ارزش هايش مي گفت و بعد از آن وارد آخرين مرحله از نقشه راهش مي شد:
وقتي هدف يکساله ام را تعريف کردم و استراتژي هاي خرد مربوط به آن را نوشتم، تصور مي کردم ديگر مي دانم بايد چه کار کنم، بنابراين دفترچه ام را بستم و رفتم بخوابم؛ با خودم مي گفتم از فردا صبح شروع خواهم کرد، اما همين که در رختخواب دراز کشيدم، انواع فکرها در ذهنم پديدار شد:
-    چه زماني بايد راه بيفتم؟
-    از کدام تعاوني بليط اتوبوس را تهيه کنم؟
-    چه چيزهايي با خودم ببرم؟
-    در اولين سفر چند روز در اصفهان بمانم؟
-    چقدر پول با خودم ببرم؟
-    آدرس اداراتي که مي خواهم سر بزنم کجاست؟
-    اگر اقوامي که در ذهنم بود، در آن زمان در اصفهان نبودند، شب را کجا بگذرانم؟
-    اولين کارم در زمان رسيدن به ادارات مربوطه چه بايد باشد؟
-    و . . . 


با اين سؤالات بلند شدم و در رختخوابم نشستم. مطمئن شده بودم که مسيري که طراحي کرده ام بايد يک لايه ديگر هم داشته باشد، فهميده بودم که با اين مسير نمي توانم از فردا صبح کارم را شروع کنم.
دست به کار شدم:
بايد پروژه هاي کوچکي تعريف مي کردم که ظرف يک سال، من را به هدف يکساله ام مي رساندند؛ اين پروژه ها برگرفته از هدف ميان مدت و استراتژي هاي خرد بود:


اهداف خرد (پروژه ه ها):
- تهيه برنامه زمان بندي روزهاي سفر
- پيدا کردن دو کارشناس متخصص و خوش برخورد در اداره منابع طبيعي اصفهان که به راحتي و با اعتماد بتوانم ايده هايم را با آنها در ميان بگذارم و آنها افرادي علاقمند و باحوصله باشند.
- پيدا کردن دو کارشناس متخصص و خوش برخورد در اداره صنعت، معدن و تجارت اصفهان که به راحتي و با اعتماد بتوانم ايده هايم را با آنها در ميان بگذارم و آنها افرادي علاقمند و باحوصله باشند.
- تأمين منابع مالي براي هزينه هاي سفر در يکسال


بجز 4 مورد فوق، چيز خاصي به ذهنم نمي رسيد، احساس مي کردم تمامي سؤالاتي که در ذهنم هست را به نحوي مي توانم در اين چهار عنوان بگنجانم. در اين مرحله از مسير حرکت، از اقوام و دوستاني که داشتم کمک گرفتم:
هدف خرد شماره 1: تهيه برنامه زمان بندي روزهاي سفر


برنامه عملياتي مربوطه:
1-1- روزهاي يکشنبه هر هفته رفت به اصفهان و چهارشنبه برگشت به کرمان (با توجه به محدوديت هاي منزل اقوام در اصفهان)
1-2- از کرمان تا يزد را هر هفته با ماشين شخصي يکي از دوستان مي روم و سپس از يزد به اصفهان را بليط اتوبوس از تعاوني شماره 15 تهيه مي کنم ( اينگونه ارزانتر تمام مي شد)
1-3-  لباس و خوراکي را هر هفته مادرم آماده مي کرد.

هدف خرد شماره 2: پيدا کردن دو کارشناس متخصص و خوش برخورد در اداره منابع طبيعي اصفهان که به راحتي و با اعتماد بتوانم ايده هايم را با آنها در ميان بگذارم و آنها افرادي علاقمند و باحوصله باشند.
برنامه هاي عملياتي مربوطه:
-    پيدا کردن آدرس اداره منابع طبيعي از طريق اقوام اصفهاني
-    مذاکره با پسر بزرگ فاميل اصفهاني براي جلب همکاري وي 
-    پرس و جو در رابطه با مديران و کارشناسان تأثيرگذار آن اداره
-    . . . 
و همينطور الي آخر. . . 


در واقع برنامه هاي عملياتي به ما نشان مي دهد که چه کسي در چه زماني چه فعاليتي را بايد انجام دهد. در رابطه با اهداف پيشرفته اين امر نياز به مديريت پروژه دارد که من بعدها به اهميت آن پي بردم، اما در سال هاي ابتدائي و براي اهداف اوليه که به برنامه هاي عملياتي ساده اي نياز بود، من خودم آنها را يادداشت و کنترل مي کردم.
همچنين يادم مي آيد که براي تأمين منابع مالي دست به دامان يکي از دوستانم شدم که ضامنم شد و توانستم از بانک وام بگيرم، براي دريافت وام و تهيه مدارکي که بانک از من خواسته بود، تدوين اين برنامه عملياتي بسيار مؤثر و کمک کننده بود.
اميرعلي سخنانش را با اين جمله تمام مي کند:


دوستان عزيز و حضار محترم
من در طول تمامي اين سال ها، همواره در مسير مشخصي که ترسيم کرده ام حرکت نموده ام. بارها و بارها مسير حرکتم را تغيير داده ام، اما هيچگاه بدون نقشه راه حرکت نکرده ام و تصميمي نگرفته ام.
امروزه همه همکاران من در تمامي شعب نيز عادت کرده اند که نقشه راه شرکت را درک کرده و در هر لحظه بدانند در کجاي مسير قرار دارند و نقششان در موفقيت تيم چيست. حتي بسياري از همکاران ما، براي زندگي شخصي و خانوادگي خود مسير حرکت ترسيم نموده اند و من معتقدم داشتن نقشه راه يکي از مهمترين تفاوت هاي انسان هاي موفق با انساني هاي معمولي است.
باتشکر از توجه شما . . . و تشويق حضار


در طول اين سال ها امير علي سه مرتبه با عناوين کارآفرين برتر، اولين مؤسسه جذب توريست سرمايه گذار در طرح هاي منابع طبيعي کشور و مؤثرترين شرکت در کاهش مهاجرت ايرانيان به خارج از کشور، موفق به دريافت لوح تقدير از رياست جمهوري شده است؛
در يکي از اين مراسم تقدير، زماني که اميرعلي براي ايراد سخنراني در حضور رئيس جمهور در پشت تريبون قرار گرفت، دفترچه يادداشتش را از جيبش بيرون آورد، آنرا بالاي سرش گرفت و به آرامي صفحات دفترچه را ورق زد و همچنان که دوربين هاي سالن روي آن زوم کرده بودند و نوشته ها و تصاوير مربوط به نقشه راه امير علي را بر روي پرده نمايش سالن انداخته بودند، اميرعلي اينگونه توضيح مي داد:

 

جناب آقاي رئيس جمهور محترم
درد امروز جامعه ما و مردم ما، نداشتن مسير است؛ مسيري عاشقانه و هيجان انگيز! مردم ما نمي دانند براي چه آمده اند؟ الان کجا هستند؟ از زندگي چه مي خواهند؟ کجا مي خواهند بروند؟ چرا مي خواهند بروند؟ و . . . متأسفانه اکثر سازمان هاي ما هم اين موارد را نمي دانند! و براي همين هم مديران و کارکنان و پيمانکاران و . . . همه و همه مردم، از هم طلبکارند و دائماً همديگر را مقصر مي دانند و شرايط را بهانه مي کنند.
جناب رئيس جمهور
اي کاش دستور مي داديد در مدارس و دانشگاه ها، اين موارد هم تدريس شود، اي کاش معلمين ما در مدارس، تدوين نقشه راه و مسير زندگي را به بچه ها بياموزند. اميدوارم با دستور حضرتعالي، واحدي به دروس دانشگاهي همه رشته ها اضافه گردد که دانشجويان ما متوجه بشوند چشم بسته و بدون هدف نبايد حرکت کنند.
باور بفرمائيد بهره وري پائين شرکت ها، کارخانه ها، صنايع و سازمان هاي کشورمان به خاطر عدم وجود رسالت و آرمان است، حتي در سازمان هايي هم که اين مأموريت و چشم انداز تدوين شده است، آنقدر کليشه اي تعريف شده که هيچگونه هيجان و انگيزه اي را در مديران و کارکنان آن سازمان ايجاد نمي کند و به تبع آن مسيري هم که در راستاي آن مأموريت و چشم انداز ترسيم مي شود، نمي تواند مسير مؤثر و راهگشائي باشد.


در پايان سخنراني، اميرعلي با صدائي بغض آلود در حضور رئيس جمهور گفت:
جناب رئيس جمهور
ضمن تشکر از توجه حضرتعالي، لازم مي دانم به عرض برسانم که اگر موفقيتي بوده به خاطر تلاش همکاران متخصص و دلسوزم بوده است، همان هائي که من و رؤياهايم را باور کردند و به نقشه راه من اعتماد کردند؛ مطمئنم من به تنهائي از پس اين مسير پر پيچ و خم و پر تلاطم بر نمي آمدم. تيم ما بارها و بارها در اين مسير شکست خورده، اما بجاي نااميدي به يکديگر اميد داديم، برخاستيم و نقشه ديگري ترسيم کرديم. ما به راهمان ايمان داشتيم. از شما ممنونم که راهمان را ارج نهاديد و ايمانمان را قدر دانستيد.
باتشکر
سکوتي عجيب کل سالن همايش را در برگرفته بود، رئيس جمهور ايران، به احترام اميرعلي از جايش برخاست و او را تشويق کرد، با اين حرکت رئيس جمهور همه حاضرين که انگار در يک حالت خلسه اي قرار گرفته بودند، ناگهان به حال خود برگشتند و پيرو رفتار رئيس جمهور برخاسته و شروع به تشويق کردند.


سپس رئيس جمهور در پشت تريبون قرار گرفت و بعد از ارائه سخنراني و اهداي جوايز به عنوان آخرين جمله گفت: 
به اميد روزي که هر ايراني يک نقشۀ راه داشته باشد.

 





:: بازدید از این مطلب : 74
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 13 مرداد 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: