این بچه دیگه اعصاب نذاشته
نوشته شده توسط : امین

سه روزه اینجام(خونه مادرشوهر) ینی از یکشنبه شب هرروز این برادرشوهرم عصر هاش از خواب که بیدار میشه عین سگ گریه میکنه و جیغ میکشه طوری میره رو اعصابم انگار داری رو تخته گچی مینویسی ناخونات کشیده میشه به تخته حتی گریه هاشم حال منو بهم میزنه و نچسبه ..انقدی که من از همه این رفتارای این بچه حرص میخورم ازشوهرم نمیخورم ...دیشب به همسر گفتم‌میخام برم خونه خودمون گفت باش همینجا فعلا...ولی امشب میخام هرجوری شده راضیش کنم صبح  برم حالم دیگه داره بهم میخوره .خواهرشوهرمم ازش بدش میاد ینی یه بچه خیلی نچسبه برعکس اینکه شوهرم عاشقشه و هی نازو قربونش میره و من بدجور حرص میخورم چون بنظر من و خیلیای دیگه این بچه اخر نچسب بودنه .جالب اینه که شوهر منم از بچهای خواهرم بیزاره :/و دعوای ماگاهی اوقات بخاطر این بچهاست ..همسر توخونواده کم جمعیته من برعکس پرجمعیتیم و بچهای خواهرام که باهم میشن خیلی سر و صدا میکنن و شوهرم ازشون خوشش نمیاد و همش منو دعوا میکنه میگه برم ارومشون کن یاهمش شاخ شونه بچها میکشه ک اروم بشن خواهرمم سرکار میره چاره ای نداره بچهاش تقریباهرروز خونه مادرمن و من اگه اونجا باشم هی باید از همسر حرف بشنوم هی میگه برو ساکتشون کن چرا اینجوری ان چرا مادرت فلانه بابات اینجوریه چراشوهر خواهرات این رفتارو کردن چرا بچهای خواهرت اینکارو کردن دیگه واقعااااااااااا واقعاااا واقعاااا خسته شدم .کاش دوران عقدم زود تموم میشد :(هی بسوزه پدر بی پولی اگه یه بچه پولدار بودم الان توخونه خودم نشسته بودم 





:: بازدید از این مطلب : 74
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 11 مرداد 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: