جمعه های سیاه :(((
نوشته شده توسط : امین

دوهفته هس منو همسر بیرون نرفتیم :(امشب گفت هرجا بخوای میریم ولی مطمئن باش بهت خوش نمیگذره هروقت دوتایی رفتیم دعوامون شده و ازین حرفا :(وقتی اینو گفت خیلی بغض کردم نمیدونم چرا حتما باید بایکی بیرون باشیم که بهمون خوش بگذره...یبارشو که تعریف کردم قضیه ساید رو کشید وسط دعوامون شد ...یبار دیگه هم رفتیم یه رستوران تورستورانش پر از پشه های سبز تپل بودن هی میپریدن روی ادم منم میترسیدم بهش گفتم بریم یه جای دیگه رستوران بشینیم اعصابش خورد شد و دلوام کرد و شام رو رفت پس بده گفت ابرومو بردی بنده خدا هم گفت نمیشه ک شام نخورید یشب اومدین بیرون و گفت بشینید تو قسمت کافیشاپش:/ماهم نشستیم وای چقد بد و بیراه بهم گفت ..هی میگفت غذا که اوردن نخور پاشو بریم ازینجا میرم یجا دیگه برات غذا میگیرم انقد بغض کرده بودم اونشب هم بعد مدتها رفته بودیم بیرون که انقدر اذیتم کرد غذا کوفتم شد:(چرا منو درک نمیکنه که ازحشره ها میترسم بخدا دست خودم نیست اگه یکی ازون حشره های سبز میفتاد رو غذام دیگه نمیتونستم بخورم...اونشب یعالمه گریه کردم و اتفاقای بدترش افتاد وقتی اومدیم خونه یعنی قشنگ داغونم کرد اینم از تعطیلات ما یروز جمعه داریم میگه اگه بریم بیرون مطمئنم بهت خوش نمیگذره عوض اینکه بگه بیا بریم‌بیرون خوش بگذرونیم :(حتی الانم بغض کردم اینو نوشتم هیچکس جای من نیس بفهمه حال الانمو.ازترس اینکه باز حالم‌گرفته نشه شاید امشب نرم بیرون اصلا :(((..امیدوارم همتون خوشبخت بشین و یه شوهر خوش اخلاق گیرتون بیاد...فعلا





:: بازدید از این مطلب : 80
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 11 مرداد 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: