قعر دریا
نوشته شده توسط : امین

قایق کوچکی لب دریا میخواهم 
من آن حس متلاطم گاه و بیگاهم
 تا سر طنابی که قایق به آن وصل است را بگیرم 
چون نابینایی که آخرین امیدش را در گرفتن طنابی کرخت بربسته است 
تا نیمه در آب فرو رفته ام 
خیسم اما دل به دریا نسپرده ام 
با آخرین توانم خود را به قایق میرسانم 
کف قایق از سنگینی تنم به صدا در می آید
طناب را باز میکنم و قایق رهسپار میشود
مینشینم و قایق را به وسط دریا میبرم 
آنجا از حرکت باز می ایستم و در نظرم
به یاد می آورم که خوابیده ام و تو را روی امواج میبینم 
مرا فرا میخوانی تا به سویت بیایم 
به شوق دیدنت رها میشوم و به قعر دریا فرو میروم 
در عمق دریا نگاه روشن تو تاریکی را از من دور میکند 
صدای امواج باز به گوش میرسد 
صدفی بزرگ اما صدای امواجش گونه ای دگر است 
وسط صدای امواجش کسی فریاد میزند اما چه عاشقانه 
که تو را در قعر دریا نیز فراموش نمیکنم حتی در این کرانه .....





:: بازدید از این مطلب : 90
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 11 مرداد 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: