خب خب خب امروز از صب تا الان بسی فعالیت نمودم و گمونم گوش شیطون کر امشب از بن بیهوش شم....شبم با نازی رفتیم گندم...دلم برا صدفیم تنگ شده و امروز تلفنی باهام حرف زد...دلم میخواو بزودی ببینمش....خب دوسش دارم یه عالمه...صب کلاس و شاگرد.ظهر پلیس فتا.عصر کلاس و شاگردا و شبم با نازی...الانم خربزه زدم تو رگ و در حال انفجار و چشمام داره میره...خدایا آرزوهامو برآورده کن.آمین
:: بازدید از این مطلب : 68
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0